آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

هفته 34 بارداری

کلی نوشتم یه هو همش پرید. هه . داشتم مینوشتم  که هفته 34 هم تموم شد الان هم توی هفته 35 هستیم. خونه تکونی هم داره تموم میشه. توی خونه بمب ترکیده. همه چیز به هم ریختست . پسر مامان یه هو عجله نکنی ها. بابایی لوسترت رو خرید و نصب کرد. به لطف شما برای اتاق خواب خودمون هم یکی خرید. اما لوسترت خیلی بامزست. امروز رفتم برای خودم لباس راحتی خریدم. جیگرتو که با اومدنت خونمونو پر از هیجان کردی. خاله لیلا و الهه ( همسایه هامون و فامیل های بابایی هستن) با عمه مریمت این هفته اومدن دیدنت برات هم پول کادو آوردن تا برات اسباب بازی های جیگر بگیرم. موچ موچ  اینم لوسترت.   ...
29 بهمن 1392

آخرای بارداری و سختی هاش

کم کم که دارم ماه هشت رو تموم میکنم دیگه سنگین تر تر می شم و انگار تازه دارم میفهمم باردام. آرین مامانی هم زورش زیادتر شده و جاش تنگ تر و امشب حسابی بازی میکنه و دل مامان درد میگیره. دیروز برای خرید پرده رفتم. امروز هم رفتم چند تا قابلمه خریدم بر ای خودم       گفتم عیدی ظرفامون تمیز باشه. دیگه توان خرید رفتن ندارم. خسته میشم و شب خوابم نمیره. احساس میکنم روزها تند تند میره و من هیچ کاری نکردم. مخصوصا که دیگه خودت هم نمیتونی درست حسابی کار کنی. به همه باردارها توصیه میکنم کاراشونو برای 2 ماه آخر نذارن که استرس زا و خسته کنندست. ...
24 بهمن 1392

هفته 32 بارداری و بارش برف

سلام پسمل گلم امروز 32 هفته هم تموم شد و ما رفتیم دکتر صدای ناز قلبتو شنیدیم. همه چیز خوبه فقط قکر کنم یه کم سرما خوردم از کمر به پایین درد داشتم نمیتونم از جام بلند بشم. قرص خوردم و الان بهترم. امروز بالاخره تهران هم سفید پوش شد و برف اومد. مامان جرات نداره بره بیرون خیلی سرده و میترسم بدنم دوباره درد بگیره.  دوست دارم بای ...
21 بهمن 1392

اتاق آرین

کم  کم داره اتاق آرین مامان اماده میشه. 18 بهمن کاغذ دیواری اتاق رو زدند و 20 بهمن هم کمد و تخت رسید. چه اتاق اروم و جیگری شده. مامات طاقت نداشت همون دیشب با اینکه داشتم از پا  درد می مردم بازم چند تا از لباس هاتو چیدم. صبح هم بیدار شدم و دیگه خوابم نرفت و بقیشو چیدم. پرده  و تشک و فرش مونده که سعی می کنیم این هفته تمومش کنیم. اگه تنبلی نکنم عکساشو میگیرم.  اینم عکس بعد 6 ماه:         بقیه رو در ادامه ببینید:         ...
21 بهمن 1392

هفته33 بارداری

33 هفته گذشت. اولش فکر می کنی وای کی تموم میشه هر هفته روی تقویمت یه چوب خط میندازی.  هفته ها رو می شماری. اما آخراش شاید یه روز  هم یادت بره که تو کدوم هفته ای. هر چند به اخر ماه 8 که می رسی دیگه روزها هستند که به شماره می افتند. کمتر از 40 روز دیگه مونده که آرین مامان به امید خدا بیاد تو بغلمون.  از خدا می خوام به تمام کسایی که آرزوی یه نی نی کوچولو دارند اگر صلاح می داند زودتر این موهبت رو بده. امیدوارم تموم کسایی که التماس دعا داشتند زودتر به آرزوها شون برسند و خدا به همه مریضها سلامتی بده به بابای مهربونم به عمه فاطمه آرین که یه عمل داشته و همه کوچولوهایی که مریضند.  خدایا تو چقدر بزرگی و ما چه نا شکر. ما رو...
21 بهمن 1392

هفته 31 بارداری

بله 31 هفته هم گذشت داریم به وسطهای ماه 8 می رسیم. این هفته عمه ها و زن عمو و مادربزرگت برای دیدنمون اومدن خونمون. برات دو تا ماشین ریموت و یه ادم آهنی آوردن و مادربزرگت هم پول داد. وسایلی هم که برات خریده بودم نشونشون دادم. فرداش هم با عمه مریمت رفتیم خ سهروردی برای کاغذ دیواری و فرش. یه کاغذ دیواری با فرش طرح خرس دیدم آبی ملوس. با بابایی میریم برات سفارش میدیم.  امروز تو خونه موندم. عجب هوایی شده بالاخره بعد از چند ماه الودگی هوا امروز هوا بهاری شده. باد میاد و آسمون پیدا شده. دلم میخواست می رفتم بیرون. اما توان ندارم . شاید عصر برم برای دیدن پرده برای اتاقت. راستی مامان همه درساشو قبول شد....   ...
9 بهمن 1392

غربالگری مرحله 2

جواب آزمایش غربالگری مرحله دوم هم حاضر شد. رفتم دکتر همه چیز خوب و اوکی بود، خدا رو شکر. نی نی جونم حالت خوبه. این روزها داری قوی تر میشی و بیشتر تکون های کوچیکت رو حس می کنم.الهی فدات بشم جوجوی مامان. ...
9 بهمن 1392

غریالگری 1 و دیدن نینی

آخ بالاخره روزش اومد... دیشب درست نخوابیدم. کابوس میدیم هر شبی که میخوام بیام تو رو ببینم درست خوابم نمیره مامانی. آزمایشگاه نیلو ساعت 10 تا 11 انتظار برای تست خون .... 11 تا 2 هم سونوی شاکری در انتظار دیدن عزیزم... اونجا کلی با مامانای دیگه گپ زدیم.بابایی هم ساعت 12.30 رسید. خدایی خیلی استرس داشت. وای درست شده بود مثل روز عروسیمون. چشماش  برق میزد و دستاش یخ کرده بود. منم دلداریش میدادم.  نفر 31 رو خوندن با بابا رفتیم توی اتاق......  وای توی مانیتور یه گومبوس ظاهر شد چقدر ناز و توپولی بودی، دکتر یه دفعه گفت نینیمون  دختره !!!! من که از وقتی تو رو دیده بودم ذوق زده بودم و میخندیدم نیشم بازتر شد و...
9 بهمن 1392

خرید سیسمونی 2

جمعه 4 بهمن با مامان بزرگ و زندایی پروین و دختر داییت رفتیم خیابون بهار برای خرید بقیه وسایلت. از ظهر تا ساعت 6 گشتیم و بالاخره همه رو خریدیم. مامان خیلی وسواس خرید داره برای همین خیلی طولش میده تا انتخاب کنه و همه رو خسته می کنه. با نظر بقیه بالاخره راضی شدم و یه کالاسکه خوشگل نسکافه ای Mon برات خریدم با یه روروئک آبی جیگر که ننو هم میشه . ست رو تختیت هم مادرکر گرفتم که با یه دست دیگه پتو و تشک و قنداقت که همه ست هستند . چند دست لباس دیگه هم خریدم. با ست حوله و وان حموم و مینی واش. کلی هنر کردم این همه رو تو یه روز خریدم. دست همه درد نکنه. دیگه خرید وسایل خرده تموم شد. فقط اسباب بازی مونده با فرش و لوستر و کاغذ دیواری  و پرده و...
5 بهمن 1392

خرید سیسمونی

مامانی قربونت بره که دیگه حسابی تو دل من توپ بازی می کنی و یه وقت هایی میگم اون تو چه خبره عجب وولایی میخوری و وقتی می بینی مامان قربون صدقت میره و نازت میکنه خوشت می یاد و بیشتر لگد می زنی. الهی قریونت برم. خدا به همه مامانا و نی نی هاشون سلامتی بده. دیگه خرید خرده ریزا و لباس هات تقریبا تموم شده و دیروز با عمه مریمت هم رفتیم یه بار دیگه مدل تخت و کمد هایی که دیده بودیم رو یه بار دیگه برانداز کردیم و به این نتیجه رسیدم که مدل کارمل یاسمین رو برات بخرم. اگه بابایی امروز وقت کنه بره سفارش بده . اخه بابایی یه کمی حال نداره. دعا کن زور خوب بشه.   اینم عکسش. ست رو تختیت هم میخوام کرم بگیرم و احتمالا کاغذ دیواری لیمویی یا کرم. باید ...
4 بهمن 1392